چهار نفر بودند بنامهای همه كس-یك كس-هر كس و هیچ كس
یك كار مهم وجود داشت كه میبایست انجام می شد و از همه كس خواسته شد آن را انجام دهد.
همه كس میدونست كه یك كسی آن را انجام خواهد داد.
هر كسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ كس آن را انجام نداد.
یك كسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینكه این وظیفه همه كس بود.
همه كس فكر میكرد هر كسی نمیتواند آن را انجام دهد اما هیچ كس نفهمید كه هر كسی آن را انجام نخواهد داد.
سرانجام این شد كه همه كس یك كسی را برای كاری كه هر كسی نمی توانست انجام دهد و هیچ كس انجام نداد سرزنش كرد.
:: موضوعات مرتبط:
حکایت همه كس-یك كس-هر كس و هیچ كس ,
,
:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24